هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هلیا لند

هلیا تو نه ماهگی

دخترم امروز که نه ماه و بیست روز ه هستی می تونی دستتو بگیری به جایی و بلند شی و دو سه قدم راه بری وقتی با ما کاری داری یا چیزی می خوای می گی " اه" عاشق دوغ، توپ بازی ، برف پاکن  ماشین، سویچ ماشین هستی تا سوار ماشین می شی باید برف پاک کنو به کار بندازی وقتی یه لیوان یا هرچیز تو خالی پیدا کنی توش داد می زنی تا صدات یه جور دیگه دربیاد و بخندی آواهایی که می گی: آیا (آیلار)، دد، به به وقتی می خوای منو صدا کنی صداتو کلفتر می کنی تا ادای باباتو در بیاری بیشتر دوست داری خودت غذا بخوری دست دستی میکنی (البته از 7 ماهگی) بای بای می کنیناز می کنی اگه از جلوی چشت دور شیم اونقدر همه جای خونه سرک می کشی تا پیدا مون کنی  ...
30 آبان 1391

چند تا خاطره

جیگرم عشقم هلیا جونم چند تا کار بامزه داری که می خوام برات بنویسم هر وقت یه شکلات پیدا می کنی یواشکی قائمش می کنی بعد اونقدر با دندونات فشارش می دی تا شکلات از لای کاغذش بیاد تو دهنت. دیشب داشتیم شام می خوردیم همش اومدی سراغ سس تند از جلوت برداشتم و بهت گفتم این تنده جیزه یکم بعد که ما مشغول خوردن بودیم دیدیم انگشت اشارتو گرفتی به سمت سس در حالیکه داری انگشتتو حرکت می دادی داشتی به شیشه ی سس غر می زدی متاسفانه ما با دیدن این کارت خندیدیم و تو هم با ما خندیدی و نشد که ازت فیلم بگیریم. دیروز داشتم با بخار شور کار می کردم همش سعی می کردی بخارها رو بگیری دستتو مبردی میگرفتی  وقتی مشتتو باز می کردی می دیدی نیست شروع می کردی به غر زد...
30 آبان 1391

هشت ماهه شدم

می خواستم یکمی به کار خونه برسم شما رو گذاشتم تو صندلی غذات که کمتر کمکم کنی برگشتم دیدم اینطوری وایستادی!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
22 آبان 1391

روز دختر و اولین قرعه کشی

دختر گلم هلیا 28 شهریور که مصادف بود با تولد حضرت معصومه و روز دختر من وددی رفتیم برای شما یه کادو خریدیم که یه دونه واکر بود برا اینکه اولین قدمهاتو با کمک اون به سلامتی برداری دو روز از خریدمون گذشته بود که تلفن خونمون زنگ زد و گفتن که شما تو قرعه کشی فروشگاه برنده شدی و علاوه بر جایزه برنده شدنت عکش خوشگلتم می زنن به سر در فروشگاه
22 آبان 1391

91/6/22 دریا

دختر ماهم امروز براي اولين بار دريا رو ديدي نمي دوني چه ذوقي مي كردي دختر پاكم انگار عاشق طبيعتي از خدا مي خوام آفريننده ی طبيعت زيبا هميشه حافظت باشه و زندگيت رو مثل طبيعتش زيبا خلق كنه از خداي  مهربون مي خوام دلت دريا و روحت مثل دريا با عظمت و زندگيت يه درياي صاف و آروم باشه بدون هيچ جذر و مدي. عسلم وقتي آب دريا به پاهات مي خورد خيلي ذوق مي كردي اينم عكسهات.   ...
22 آبان 1391

91/6/21 مسافرت شمال

سلام خانم خوشگل عاشق دردر و طبيعت دختر گلم امروز اولين  سفر شمالشو رفت امروز عصر با ددي و مامان جون راهي شمال شديم تا بريم خونه دايي فيروز شما كه پشت ماشين برات تخت پادشاهي درست كرده بوديم اون پشت ذوق مي كردي و وقتي هم كه خسته مي شدي تخت مي گرفتي مي خوابيدي     یا اینکه اینطوری محو تماشای جاده شمال می شدی دخترم با کمک خدا آروم آروم دست ميگيري و مي خواي كه بلند شي   ...
22 آبان 1391

91/3/6

هلیا داره می ره مهمونی حالا ببینین مامانم محقق خوبی هست یا من؟؟؟؟؟   ...
22 آبان 1391

دندونی

   به خاطر ماه رمضون و زلزله و بعدشم مسافرت عمه جون پختن اش دندونيت يه ماه عقب افتاد تا اينكه ١٧ شهريور بالاخره اش دندوني شما پخته شد روزاي اول كه دندونت دراومده بود وقتي برات مي خونديم " هليا بي دندون داره يه دندون" ذوق مي كردي و ريسه مي رفتي . روز قبل از پختن آش دندونيت رفتيم آتليه و کلی عکس گرفتیم که تو پست بعدی برات می ذارم             ...
22 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا لند می باشد